ساحل افکار

بایگانی

۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

آرشیوو که پاک کردم فایلاشو نگه داشتم. امروز رسیدم به فولدرش گفتم یکی از پست های قدیمیو بذارم که بمونه یادگاری اندر احوالات سفر شیخ ما، نیما و یارانش این چنین نقل کرده ه اند که شیخ ما نیما پس از مدتی از گذران آش خوری در اهواز و گرم شدن هوا فکر سفر به سرش همی در افتاد و از آن رو تنی چند از یاران پایه را گرد خویش جمع کردی که ای یاران بشتابیم و فرصت را ارج نهیم که تا مجردی باقیست به سیاحت و سماع رو آوریم که این آخرین فرصت است و بعد از آن سفر رفتن همان و دمپایی خوردن همان و یاران جمعگی با این سخن موافقت کردند و متاهل ها نیز در غیاب نسوانشان با آن ها راهی شدند. کوله ها ببستند و سوار بر خری آهنین، قطار نامی، راهی سفر شدند به مقصد بیشه. و کوله ها پر بود از هر نوع خوردنی و نوشیدنی و لواشک جات و غیره آن چنان که دگر آن ها را جای نبود (همینک نگارنده دهانش آب افتاد) و چون خر آهنین به نشانه حرکت نعره ای کشید و یاران شادمان و کیفور همی خوردند و خوابیند و تا به میانه راه رسیدند و در میانه راه آن ها را دیگر هیچ طاقت خوردن نبود زیرا که همه مستغرق در طبیعت بکر بودندی و مناظر را از دست همی ندادند چونان که تا شامگاه به مقصد رسیده و سرمست از زیبایی اطراف بودند. چو یاران همی به مقصد رسیدند کلبه ای را به عاریه گرفته و بخوسبیدند. آن شب نیز بگذشت و چونان که سپیده صبح به بالین یاران رسید و آفتاب بسترشان را نوازش داد بیدار شدند و عزم آبشار یا همان waterfall خودمان کردند و چو آبشار را بدیدند لذت ها بردند و عکس ها گرفتند برای facebook شان چونان که ظهر رسید آفتاب، بخت برگسته مرغی، آفتاب عمرش غروب کرد و بر سیخ ها بشد و غذایی بس نیکو بشد و پشت آن هندوانه نگون بختی بر زمین خورد و بعد آن ...و بعد آن ...و... چونان که یاران را دگر شکم یاری خوردن نداد و راهی رودخانه شدندند و آبتنی همی کردند و در ساحل پای کوباندند و چون شامگاه رسید یاران را هوس جنگل خوابی به سر افتاد و به جنگل شدند و چادرها به پا کردند و آتشی به بپا شد و تن و لوبیایی بخوردندی و بر پای آتش سخن ها و لطایف برفت و خنده ها بشد و به سماع آمدند و پای کوبیدند و همی نعره ها زدند و تا پاسی از شب به مکاشفت در اسرار ستارگان پرداختندی، ناغافل از حوادث پیش رو چونان که عزم خواب کردند و به کیسه های خواب همی داخل شدند و لطایف منکراتی بگفتند و خنده ها برفت و از خشم آسمانها نهراسیدند، تا آن که آسمان و ابرها در هم آمده و بر سر یاران همی باریدن گرفت تا صبح و یاران در کیسه های خواب خیس و مستاسل بگشتند و کاری نتوان کردن همی و تا تیغ آفتاب از سر کوه به یاران رسید همی برخود لرزیدند و هیزمی چند جمع کرده و آتش را میهمان دستانشان کردند و شیر داغ بساختند و بع بع بکردند تا گمان کنند شیر بز تازه است با خوردنش گرم شدند ! و چون باران اندکی در باریدن درنگ کرد یاران عزم دهکده کردند. گفته اند که چونان گل بر زمین  بود که هریک ، یک من گل به کفش داشتی و به سختی قدم ها برداشتی تا برسیدند و دوباره روی به کلبه آوردند و دستار خشک بکردند و دوباره بخوردند و بخوردند و بخوردند تا آنجا که یکی از یاران را دگر طاقت نماند و شکمش به زاری افتاد و همی بر خانه افکار بشد تا صبحدم .  چونان که خر آهنیین زوزه کشان به ایستگاه راه آهن رسید یاران بر پشت آن سوار شدند و تا صبح خرو پف های عرفانی بکردند تا به خانه رسیدند و زان پس شیخ گفت که یاران من شما را بهر خوردن ساخته اند نه سیاحت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۲ ، ۱۹:۴۶
مستر نیمــا