ساحل افکار

بایگانی

مجردی درد دارد درد مجردی را مجردها میفهمند منتها کمی دیر تا زمانی که امید دارند، هنوز دردش را خوب احساس نمیکنند شاید هم اصلا احساس نکنند ولی مگر میشود که کسی احساس نداشته باشد؟! دردش از آنجا شروع میشود که وقتی اطرافت دونفره ها را میبینی یک جایی درونت تیر میکشد، منتها دردش کم است زیرا برای خودت هم آینده های این چنینی تصور میکنی و این دردش را کمتر میکند گاهی اوقات که فشار تنهایی را بیشتر حس میکنی درد مجردی خودش را بهتر نشان میدهد. از آن وقت ها که دلت یک آغوش میخواد و یا کسی که در آغوشش بکشی، کسی که برایت مدام حرف بزند و تو قه قه بخندی، کسی که برایش از عاشقانه هایت بگویی، کسی که با او احساس امنیت و ارامش کنی، کسی که بنشینی و غم و غصه ات را کنارش خالی کنی و بریزی دور، حتی کسی که یک دل سیر برایش گریه کنی. ولی دریغ و صد حیف ...و جای خالی کسی بد جور حس میشود این حس همان درد مجردیست. دردی که گاهی در نیازهای جنصیت هم خودش را به عرصه ظهور میرساند و تو کسی را نیاز داری که با او سیراب شوی و این تشنگی را برطرف کنی، این هم یک قسمتی از درد مجردیست منتها این قسمت دردش را پسرها بیشتر حس میکنند!! گاهی دوست داری خودت را وقف کسی کنی و  سند شش دانگت را بزنند به نامش. که در بس مال او باشی،برای او و با او باشی که هر کجا که میروی او هم باشد، ولی خوب که دور و برت را نگاه میکنی کسی نیست و مجردیت تیری میکشد که تا استخوان های قلبت هم کشیده میشود ولی باز خودت را دل داری میدهی و یک مسکن به خورد مجردیت میدهی تا دردش کمتر شود. یک دوای موثر موقت هم دارد که خوب جواب میدهد. مشغولیات کاری. خوب دارویست لامصب! مخصوصا اگر از آن ها که ساعت کاریش بالا و کارش سنگین است استفاده کنی خیلی کم درد مجردی را حس میکنی. یک چیزی شبیه همان ژلوفن خودمان! و کل زندگیت میشود کار و کار و کار و یا خودت را به تحصیل سرگرم میکنی و زندگیت خلاصه میشود در درس خواندن، سر که بلند میکنی میبینی هیچ چیزی از عمری که رفته را نفهمیدی. ولی خب سن که بالا میرود بدن به دارو مقاوم میشود. آنوقت دیگر این درد کهنه بیشتر خودش را نشان میدهد. آن وقتی که همه اطرافیانت را با بچه های قد و نیم قد میبینی و سرشان حسابی گرم زندگیشان است. آن وقتی که چون مجردی کمتر به میهمانی میروی، از دوستان متاهلت و فامیل هم مجبوری دوری کنی، آخر نگاهشان کمی سنگین میشود، به میهمانی هایشان کمتر و کمتر دعوت میشوی و از جمع دوستان خارج میشوی. انگار که وصله نچسبی شده ای اما خوب هنوز یک مسکن داری که همیشه جواب میدهد. پدر و مادر. همان هایی که هیچ گاه تنهایت نمیگذارند. همان هایی که تو تنهایشان میگذاری اما آنها نه! و دوباره یک مسکن پدر و مادر میزنی و دردت التیام موقت می یابد تا به خودت میآیی میبینی که فصل کوچ پدر و مادر میرسد، آدمیزاد است دیگر، روزی میمیرد خواه ناخواه و کاریش نمیشود کرد،آن موقع میشوی عین معتادهایی که تزریق نکرده اند، بدن درد میگیری، همه بدنت رعشه میگیرد و ناله میکنی آن وقت ست که درد مجردی را خوب خوب خوب با تمام وجود حس میکنی، نگاه میکنی همه اطرافیانت بچه هایشان دانشگاه و دبیرستان میروند، تازه میفهمی که چه چیزی را از دست داده ای. زمانی که گذشته و دیگر بر نخواهد گشت. میخواهی همه چیز را به دست بیاوری اما نمیشود، آنچه میخواهی پیدا نمیشود. آخر دیگر حوصله پیدا کردن هم نداری و آن چیزی که میخواهی دیگر پیدا نمیشود. به خودت می آیی و میبینی دراین سن حتی کامی هم از دنیا نگرفته ای آن وقت میشوی عین آن خانم دکتری که برای پسری لپ تاپ میخرد تا شاید بعد از مدتی با او هم آغوشی کند، ولی در کمال ناباوری دو دره اش میکند، یا دیگری که با او به بستر می رود به چشم هرزه ای به او نگاه میکند، میشوی از آن دسته مردهایی که مال و منالی به هم زده اند و با ماشین مدل بالایشان جلوی پای دخترکان جوان ترمز میکنند، که با پول تن بخرند و تکرار و تکرار و تکرار اما دردت را درمان نمیکند چون روحت ارضاء نمیشود حتی رابطه جنصی نیز برایت مزه ای ندارد حالاست که دلت زن میخواهد، شوهر میخواهد، بچه میخواهد، پدر و مادر میخواهد اما هیچ کدام نیستند آن وقت است که درد مجردی مثل سرطان در وجودت ریشه میدواند آن وقت است که در عین داشتن ظاهری بهتر و جوان تر از همسالان خود از درون نابودت میکند. آن وقت است که افسوس این روزها و این موقعیت هایی را میخوری که امروز داری و ای کاش از دست نمیدادی. صد حیف که افسوس دردی را دوا نمیکند... و امان  از وقتی که این درد همیشگی شود...                                                                                                     از زبان مجردهای سرزمینم

پ.ن: ما از مجردی رنج نمیبریما :پی   به زودی قراره ازدباج کنیم

بازخوانی یک پست قدیمی! 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۵
مستر نیمــا