ساحل افکار

بایگانی

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۱ ثبت شده است

رفته بودم عروسی! عروسی پسر دایی. خیلی هم با هم صمیمی هستیم. جمع فامیل و دستان جمع بود و جاتونم خالی نبود شلوغ بود به اندازه کافی :دی خلاصه وسط مراسم بودو ملت مشغول انجام حرکات موزون و از این حرفا. خلاصه یه جمع 20-30 نفری دور هم داشتن می رقصیدن که یه دفعه استاد پیداش شد من دیدمش میخواستم بپرم یه ماچش کنم خلاصه استادم اومد و اول یکم خجالت کشید بعد یکی بهش گفت برقص! اونم کنار اون 20-30 نفر شروع کرد به رقصیدن. لباسش از این دامن چین دار کوتاها بود.این شروع که کرد توجه همه رو جلب کرد. کم کم اون 20-30 نفری که کمرشون رو گرم میکردن وایسادن به نگاه کردن استاد. تبحر رو تو حرکاتش میشد ببینی. خودشم کلی کیف کرده بود! دیگه همه دست میزدن فقط اون میرقصید. دیگه شوما حساب کنین تو اصفهان اون یه 100 تومنی شاباش جمع کرد. خودتون حدس بزنید در چه حد ماهر بوده! من دلم میخواست همون وسط بپرم بغلش کنم یه بوسش کنم خلاصه رقصش که تموم شد اومد پیشم. با یه لهجه غلیظ اصفهانی حرف میزد. با این که حدود نیم متری بیشتر قد نداشت ولی من تخمین زدم حداقل 2-3 متریش زیر زمینه.اینقدر شیرین زبون و بلا بود که نگو. من دوست داشتم خام خام  بخورمش.استاد 3 سال بیشتر نداشت! فقط موندم این همه تخصص و مهارتو چه جوری کسب کرده بود که فک یه ملتی کف سالن بود! اصـــن من عاشق دختر بچه هام. اگه من خدا بودم دکمه pause این بچه رو همونجا میزدم که بزرگتر نشه. به کمال شیرینی رسیده بود یادتون نره بزنید به تخته:دی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۵۳
مستر نیمــا