آرشیوو که پاک کردم فایلاشو نگه داشتم. امروز رسیدم به فولدرش گفتم یکی از پست های قدیمیو بذارم که بمونه یادگاری
اندر احوالات سفر شیخ ما، نیما و یارانش
این چنین نقل کرده ه اند که شیخ ما نیما پس از
مدتی از گذران آش خوری در اهواز و گرم شدن هوا فکر سفر به سرش همی در افتاد و از
آن رو تنی چند از یاران پایه را گرد خویش جمع کردی که ای یاران بشتابیم و فرصت را
ارج نهیم که تا مجردی باقیست به سیاحت و سماع رو آوریم که این آخرین فرصت است و
بعد از آن سفر رفتن همان و دمپایی خوردن همان
و یاران جمعگی با این سخن موافقت کردند و متاهل
ها نیز در غیاب نسوانشان با آن ها راهی شدند.
کوله ها ببستند و سوار بر خری آهنین، قطار نامی،
راهی سفر شدند به مقصد بیشه. و کوله ها پر بود از هر نوع خوردنی و نوشیدنی و لواشک
جات و غیره آن چنان که دگر آن ها را جای نبود (همینک نگارنده دهانش آب افتاد) و
چون خر آهنین به نشانه حرکت نعره ای کشید و یاران شادمان و کیفور همی خوردند و
خوابیند و تا به میانه راه رسیدند و در میانه راه آن ها را دیگر هیچ طاقت خوردن
نبود زیرا که همه مستغرق در طبیعت بکر بودندی و مناظر را از دست همی ندادند
چونان که تا شامگاه به مقصد رسیده و سرمست از
زیبایی اطراف بودند. چو یاران همی به مقصد رسیدند کلبه ای را به عاریه گرفته و
بخوسبیدند. آن شب نیز بگذشت و چونان که سپیده صبح به بالین یاران رسید و آفتاب
بسترشان را نوازش داد بیدار شدند و عزم آبشار یا همان waterfall
خودمان کردند و چو آبشار را بدیدند لذت ها بردند و عکس ها گرفتند برای facebook شان
چونان که ظهر رسید آفتاب، بخت برگسته مرغی،
آفتاب عمرش غروب کرد و بر سیخ ها بشد و غذایی بس نیکو بشد و پشت آن هندوانه نگون
بختی بر زمین خورد و بعد آن ...و بعد آن ...و... چونان که یاران را دگر شکم یاری
خوردن نداد و راهی رودخانه شدندند و آبتنی همی کردند و در ساحل پای کوباندند
و چون شامگاه رسید یاران را هوس جنگل خوابی به
سر افتاد و به جنگل شدند و چادرها به پا کردند و آتشی به بپا شد و تن و لوبیایی
بخوردندی و بر پای آتش سخن ها و لطایف برفت و خنده ها بشد و به سماع آمدند و پای
کوبیدند و همی نعره ها زدند و تا پاسی از شب به مکاشفت در اسرار ستارگان
پرداختندی، ناغافل از حوادث پیش رو
چونان که عزم خواب کردند و به کیسه های خواب همی
داخل شدند و لطایف منکراتی بگفتند و خنده ها برفت و از خشم آسمانها نهراسیدند، تا
آن که آسمان و ابرها در هم آمده و بر سر یاران همی باریدن گرفت تا صبح و یاران در
کیسه های خواب خیس و مستاسل بگشتند و کاری نتوان کردن همی و تا تیغ آفتاب از سر
کوه به یاران رسید همی برخود لرزیدند و هیزمی چند جمع کرده و آتش را میهمان
دستانشان کردند و شیر داغ بساختند و بع بع بکردند تا گمان کنند شیر بز تازه است با
خوردنش گرم شدند !
و چون باران اندکی در باریدن درنگ کرد یاران عزم
دهکده کردند. گفته اند که چونان گل بر زمین
بود که هریک ، یک من گل به کفش داشتی و به سختی قدم ها برداشتی تا برسیدند
و دوباره روی به کلبه آوردند و دستار خشک بکردند و دوباره بخوردند و بخوردند و بخوردند
تا آنجا که یکی از یاران را دگر طاقت نماند و شکمش به زاری افتاد و همی بر خانه
افکار بشد تا صبحدم .
چونان
که خر آهنیین زوزه کشان به ایستگاه راه آهن رسید یاران بر پشت آن سوار شدند و تا
صبح خرو پف های عرفانی بکردند تا به خانه رسیدند و زان پس شیخ گفت که یاران من شما
را بهر خوردن ساخته اند نه سیاحت