ساحل افکار

بایگانی

۲۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

از سر کار که اومدم دیدم دارم میمیرم از خواب، ویتا هم هی جیغ جیغ میکرد بیارمش از قفس بیرون، یه "ساکت" بهش گفتم و مثل جنازه افتادم تا خود 7 یه سره رفتم. خعلی چسبید :دی

بعدش یکم عزای نداشتن افطاری و سحری رو برگزار کردم، که رفتم از بیرون غذا واسه افطار خریدم.

حالا عذابم اینه هر روز بعد سحر باید بخوابم بعدشم بیدار شم برم سر کار. خوابش که خواب نیست زهر ماره!شکم پر. بدن آدم داغ میشه بدجور. دیشب بعد سحر خواب رییسمونو دیدم! امروز بهش گفتم دیشب بعد سحر کابوس دیدیم. خواب شما رو دیدم :)))))

باز خدا روشکر کولر گازیا هستن خنکمون میکنن وگرنه مستقیم اشهدو میگفتم! امروز ظهر 49 درجه بود! یادم میاد ارتحالیدی رفتم یه جا دمای هوا 22 درجه بود! دونقطه شت!خدا این چه وضعشه آخه!

نامبرده هم اکنون مشغول تهیه اولویه برای سحریه اونوقت شما ور دل مامان جونتون نشستین و افطاری و سحری میذاره جلوتون بعد هی نق هم میزنید

امروز 5 صفحه ترجمه فارسی قرآن خوندم.

۲۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۵
مستر نیمــا