روزی روزگاری مردی الاغی داشت که به خاطر نیاز قصد فروش او را داشت. قیمت یک الان در آن زمان 40 سکه بود. ولی از شانس بد مرد شب قبل از فروش خر به دلیلی میمیرد. دوست او که از نیاز مرد با خبر بوده به او میگوید نگران نباش من همین الاغ مرده را هم میفروشم و پولش را به تو میدهم. مرد با تعجب پرسید چطور ممکن است؟ دوستش گفت کافیست فزدا نظاره گر باشی
فردای آن روز مرد اطاعیه ای مبنی بر فروش خر بسیار جوان و سرحالی زد و قیمت فروش آن را به دلیل نیاز و حراج 20 سکه اعلام کرد.سپس خری سرحال آورد به مردم به عنوان خر مذکور نشان داد. افرادی که خواهان خر جوان بودند باید 1 سکه میپرداختند تا در صورت برنده شدن در قرعه یک خر را به نصف بها بخرند
فردای آن روز آمد و مردم که امید به خرید خر به نصف قیمت داشتند نفری یک سکه پرداختند که 100 سکه از این بابت جمع شد. سپس دوست او قرعه کشی را انجام داد و یک نفر برنده خر شد و 20 سکه از او گرفته شد تا خر را به او تحویل دهند
وقتی برای تحویل خر رفتند گفتند که متاسفانه خر به طور ناگهانی مرده و پس از عذرخواهی 20 سکه او را بعلاوه 1 سکه اول تماما به او برگرداندند
بعد هم خوشحال و خندان با 99 سکه باقی مانده یک خر خریدند و با باقی اش هم عشق و حال نمودند
چون شیخ در داستان حضور نداشت نه جامه ای دریده شد و نه نعره ای زده شد و نه کسی به بیابانی شتافت :دی
مدیونید اگه فکر کنید مطلب مذکور ربطی به این قرعه کشی های هر روزه تلویزیون و محصولات مختلف دارد :)))