ساحل افکار

بایگانی

۱۰ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نمیدونم من اینطوریم یا همه وبلاگ نویسا اینطورین. این که وقتی نصف شبم بیدار میشی و رو گوشیت نگاه میکنی چک کردن وبلاگ یکی از عادتهامه. یا این که حتی وقتی دیر به دیر پست میذاری و وقتی میای میبینی باز کامنت جدید داری یه حس خوب بهت دست میده 

داشتم  تو بیداری بی وقت نصف شب وبلاگ میخوندم که الی منو برد به دوران بچگی هام. وقتی مجسمه های گلی درست میکردمو و تو باغچه با سنگ نماهای ساختمون یه حوض کوچولوی یک وجب در یک وجب درست میکردم. به وقت هایی که یادم میاد خیلی فسقلی بودم و دوبنده رو شلوارم میبستم و بعد میرفتم پیش بابام و دوستاش و حرفای گنده گنده میزدم! یا وقتی بزرگتر شده بودم و یاد گرفته بودم بدون اینکه دستمو به فرمون دوچرخه بگیرم برونمش و باهاش بچرخمو و دور بزنم. چقدر کیف میداد کل کل مسیرو اینجوری میرفتم.حتی سر پیچو. یا یاد وقتی که منتظر میموندیم تا ساعت ۴-۵ بشه و برنامه.کودک شروع بشه!

بعد هم رفتم به دورانی که کم کم پخته شدن و جزغاله شدن رو طی کردم و تا اینجوری شدم.جالبه بعد از طی کلی مراحل رشد و بلوغ لازم میدونم بعضی وقت ها بقیه و نظراتشون رو به یه جاییم حواله میدم و میذارم کودک درونم هر چی میخواد لگد پرونی کنه واونجوری که دوست دارم حال کنم

یه مراحلیم تو زندگی آدم پیش میاد که با خودش فکر میکنه آیا این راهی که اومدم و دارم میرم درسته؟ نکنه واقعا فردای روز  مثل  همه اینایی که تو گوشت میخونن به اینجا برسم که اشتباه کرده باشم! نکنه منم باید چشممو رو بعضی چیزا میبستم


۲۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۵ ، ۰۴:۴۵
مستر نیمــا