ای امان از چشمِ شوخ دلبر شیرازیم
من به دیداری نهانی گاهگاهی راضیم
دلبرم با من ندارد روی یکرنگی ولی
من به یادش روز و شب گرم غزل پردازیم
با دو ابرویش برایم میکشد خط و نشان
بینوا من که به چشمش طاق و جفت بازیم
بی مروت پاره پاره کرده این قلب مرا
درگمانش قلب من چلوار و من بزازیم
یا خودش یک بوسه از لعل لبانش میدهد
یاکه میگیرم به احکام جناب قاضی ام
یا نشانم میدهد چشمان شهلایش و یا
من تجسم میکنم ، اهل نظرپردازیم
هرچه بالم را بچیند باز پرخواهم کشید
جلد جلدم من کبوتربچه ای پروازیم
وای اگر در حافظیه دست در دستش نهم
از همینک من به شوقش در شلنگ اندازیم
سرِّ چشمانش میان سینه پنهان کرده ام
تا که رازم راز او شد ، مظهر همرازیم
نازنینا ، .تا به کی رخساره پنهان میکنی
من به دیداری نهانی ، گاهگاهی راضیم
امیرحسین مقدم