ترسم این است نیایی نفسم تنگ شود
نقش رویایی تو هی کم و کم رنگ شود
ثانیه گُم بشود عقربه ها گیج شود
دل خوش باورم آواره و دلتنگ شود
ترسم این است از این خانه دلت قهر کند
قصّه ها کَم بشود فاصله فرسنگ شود
نکند بوسه بمیرد خبرش گم بشود
دل شکستن نکند مایه ی فرهنگ شود
نکند شاخه ی لرزان بشود شانه ی من
هق هق گریه ی بندآمده آهنگ شود
تلخی قهوه ی لب های تو زجرم بدهد
لب بچیند دل و با گریه هماهنگ شود
وای اگر در دل مرداد زمستان بشود
قلب بی عاطفه ات یک سره از سنگ شود
سینه را آه! دل سنگ تو آزار دهد
وای اگر سادگی ام..مایه ی نیرنگ شود