با شعر
پنجشنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۰ ب.ظ
«بی تو مهتاب شبی» را همگان میدانند ...
همگان شعر دو چشمان تو را میخوانند ...
تو که از کوچهٔ غمگین دلم میگذری ...
تو که از راز دلم با خبری ...
تو چرا رسم وفایت گم شد ...؟
برق چشمان سیاهت گم شد ...؟
با توام ای مه مهتاب شبان ...
با توام زلف پریشان جهان ...
بی تو صد خاطره ام گریان است ...
بی تو اشکم نفسم باران است ...
بی تو دیگر نفسم بند آمد ...
قافیه یک دل خوش چند آمد ...؟
بی تو جوی دل من خشکیدست ...
بی تو مهتاب نهان است ز ابر ...
ابر غم باریدست ...
با تو گفتم با شرم با "تو" گفتم از دل ...
با تو از قصهٔ عشقم گفتم ...
و تو در اوج سکوت ...
با نگاهی پُِر تردید و خمود ...
گفتی از عشق حذر کن ...
نفسم بند آمد ...
اما ...
«بی تو مهتاب شبی» را باز هم میخوانم ...
چه تو باشیّ و نباشی باز هم میخوانم ...
۹۴/۰۳/۲۸