در محضر شعر
بی تو من، ثانیه تا ثانیه را پیر شدم
من همان،کوه غرورم، که زمین گیر شدم
مثل پروانه ی بی تاب، در اندیشه ی نور
با پری سوخته ، از زندگی ام سیر شدم
گرچه گفتم. که ازاین. عشق،حذر باید کرد
خود غریبانه. به زندانِ تو. . زنجیر شدم
نانی از عاطفه دادی. . بمنِ سوخته دل
بر سر سفره ی عشق ِتو نمک گیر شدم
زیر شمشیر غمت، رقص کنان باید رفت
من دراین رقص ولی، کشته ی شمشیرشدم