در محضر شعر
من گرفتار تو بودم تو دچار دگری
من همه مست تو اما تو خمار دگری
دفتر شعر دل من همه لبریز تو بود
سر سودای تو اما به گذار دگری
بسترم چون صدفی مانده ز مرواریدش
تو ولی مسخ به یک مهره ی مار دگری
فصل هایم همه با سردی پاییز گذشت
تو ولی در هوس و شور بهار دگری
هوس بوسه ی تو وسوسه ی جانم بود
لیک آغوش تو تن پوشه ی یار دگری
تو گذشتی ز من و خاطره هایم آسان
سوختی حادثه ها را به شرار دگری
آمدی باز پس از آن همه نیرنگ و فریب
که چه ؟بازی بدهی دل به قمار دگری
برو راهی شو دگر دست تو را خواند دلم
ببر این قصه ی ننگین به دیار دگری ...