یک بغل شعر
به تو گفتم که من از ایست بدم می آید
چه کنم دست خودم نیست بدم می آید
پشت اشعار شب و نیمه شبم حرفی هست
از سوالات پر از چیست بدم می آید
عشق معنای بلندی است من از این پرسش
که خریدار غزل کیست بدم می آید
اینکه در عشق برای نفسی در ییلاق
بد و خوبی بشود لیست بدم می آید
آنقدر بیست گرفتم به کلاسم برخورد
تازگی از عدد بیست بدم می آید
بعد از آن حادثه تلخ سقوطم در کوه
برف و یخ نه ولی از پیست بدم می آید
ذهن من هندسه و جبر فقط می فهمد
از کتاب عربی ، زیست بدم می آید
گفته ای تند نرو صبر کن و باز بایست
به تو گفتم که من از ایست بدم می آید
سید موسی حسینی کاشانی