ساحل افکار

بایگانی

۲۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه چالش اعترافی دکتر راه انداخت منم توش شرکت میکنم

یه چیزی که هنوز بار گناهش رو دوشمه رو اول میگم. بچه بودم کلاس دوم دبستان. عادت داشتم که همیشه شاگرد اول عزیز دردونه معلم و تو چشم باشم. کلاس دوم شد یکی وسط سال رقیبم شده بود و هی املاهاشو بیست میگرفت و بعضی وقتها من کمتر از اون (از بچگی املام ضعیف بود:))))

یه روز که املا داشتیم و فکر میکردم 20 میشم وقتی املا تموم شد و دفترها رو رو میز معلم میذاشتیم وقتی مهرابی هم دفترشو گذاشت رو میز و برگشت پشت سرش بلند شدم و رفتم سر میز دفترشو باز کردم و آخر یکی از کلامت یه ه اضافه کردم و اومدم نشستم. بعد اون شد 19 و من 20. هنوز که بهش فکر میکنم اذیتم میکنه!!! یه املای ساده هفتگی بود نه چیز دیگه. بعدش اینقدر حس حقارت بهم دست داد که اینکارو کردم که هنوز نتونستم خودمو ببخشم

بعد از اون تا چند ترم توی دانشگاه همیشه شاگرد اول بودم ولی هیچ وقت دیگه سعی نکردم دیگری رو خراب کنم


یه اعتراف دیگه هم دارم. زمانی که اوایل دبیرستان بودم تازه به بلوغ رسیده بودم و اون غرور های خاص خودش یه بار با بابام دعوام شد. یادم نیست سر چی ولی خیلی ناراحت شدم. بعد رفتم دفترچه حسابمو برداشتم (اون زمان قد یه سکه بهار آزادی پس انداز داشتم) و چند تا لباس تو کیف که از خونه برم. داشتم تو خونه نقشه میکشیدم که کجا برم. هر چی فکر کردم با این پول چند روز بیرون میتونم دووم بیارم و چی بخورم و کجا برم دیدم فوقش چند روز. بعد خودمو تصور کردم که هیچ پولی ندارم الان باید چیکار کنم. به نتیجه ای نرسیدم بعد یواش لباسا و دفترچمو در آوردم و نشستم سر درسم چند ساعت بعد خودم به افکار احمقانه ام خنده ام گرفت

ته این اعتراف بگم که فکر میکنم آدم باید یه وقت هایی هم با بچه اش بد رفتار کنه که اگه یه روز نا ملایمتی دید مثل من به سرش نزنه و بخواد کار احمقانه ای کنه. و این پول داشتن یه بچه خوبه ولی مقدارش اگه زیاد باشه با  کله ای که باد نوجوانی توش میپیچه شاید یه چنین روزایی مشکل زا بشه


یادم باشه بعدا یه خاطره هم براتون تعریف کنم از سوتی های خیلی خفنم!

۱۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۲۵
مستر نیمــا