قلم بر دست تا شعری بگویم میان واژگان حرفی بجویم
نهم یک یک سخن ها را به ترتیب که تا شیرین شود حرفم چو یک سیب
به سوی کاغذ و دفتر دویدم ولی من در گشادی بی رقیبم
نهادم بر زمین من دفترم را بپروردم به نت من هیکلم را
گشادی همچو دردی دل نشین است فراگیر و کمی هم خوش طنین است!
جدا کرده مرا از کل دنیا گهی روز و گهی شب ها به احیا
کیبورد و موس همچون خانواده شده مانوس و من هم بی اراده
خدایا چاره ای از بهر ما کن تو لطفی کن گشـــــادی را دوا کن
نیما ه