یک دست بر سبیل و یک دست بر آجیل و اندر افکار خویش مستغرق و غوطه ور بودیم که ناگهان صدای همراه ما را به روی آب آورد. کور صدایی بود دلنشین و طناز که از آنسوی خط ما را مورد خطاب قرار همی داد که یا شیخ شما را کپسول آتش نشانی مورد نیاز است وای بر شما بی خبران! چونان که گویی هم اکنون ریش شیخ بر آتش است! و دیر نباشد که دامانش نیز از دست برود
شیخ از آنجا که حوصله زیادی نداشت آن صدای دلبر را اینگونه پاسخ داد که ما خود مرکز فروش کپسول و آماده همکاری با شما می باشیم!! که ناگهان طنین نرم و دل انگیز صدا تغییر نموده و با ذکر نخیررررررررررررررررر خدافس! مکالمه را به پایان رسانیده و شیخ دوباره در بحر مکاشفات خویش غرقه همی گشت
دیرگاهیست مریدان به دلیل گرانی لباس از دریدن جامه ها خودداری نموده و با شیخ همکاری نمیکنند !