آفتاب زده توی اتاق و اتاق روشن شده، سرمو از روی بالش بر میدارم و روی پتوی نرمی که روی تخت پهنه میذارم و بالشو میارم جلوی صورتم که نورو نبینم، روبالشی لیزه و کمی خنک، سعی میکنم دوباره بخوابم ولی تمام تلاشم بی فایده است، با بدخلقی میرم پایین و صورتمو میشورم
کلا کسلم، حالم گرفته است، خوصله کسیو ندارم. همیشه به هفته دوم عید که میرسم روزهای خوبی رو سپری نمیکنم. هفته مزخرفیه. هر سال میگم سال دیگه عمرا هفته دومو مرخصی بگیرم ولی یه جریانی پیش میاد که این اتفاق میفته! امسالم میخواستم قبل از عید بیام ولی نشد
حوصله حرف زدن با اهل خونه رو ندارم. یه سری از اهل فامیل هستن که آدم با اشتیاق میره عید دیدنیشون ولی یه سری رو نه. و هر سال مادرم منو مجبور میکنه که حتما برم، صرفا برای راضی کردن مادر و جلوگیری از ناراحت کردنش میرم ولی دیدنشون اصلا برام مهم نیست. بدتر این که خب کلی مهمون میاد خونه و همه هم سراغ منو میگیرن، کلا تا بوده همیشه تو فامیل من یه سر موضوع بحث بودم و موضوعی برای حرف زدن! کجاس، چیکار میکنه ازدواج نکرده و ال و بل و از این دست سوالات!
و خب به خاطر این که تو طول سال اهوازم همه انتظار دارن واسه عید دیدنی آدمو ببینن! ولی خب یه وقت هایی آدم حوصله کسیو نداره
و بهترین راه برای فرار از آدمای اطراف پناه آوردن به دنیای مجازیه. دنیایی که کسی انتظاری از آدم نداره. لازم نیست همیشه شیک و خوش پوش باشی. میتونی بیای راحت باشی. حیف که این روزا دنیای مجازیم تعطیله و همه مشغول عید دیدنین!
این روزا یه چیزیایی شده سوهان روحم
*** ** ** ** *** ***** ** ** ******* ** ***** *** ***
*** ***** ** ** ***