ساحل افکار

بایگانی

۱۱ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

چشمانم را میبندم، تصورش میکنم، با همان لبخند دوست داشتنیش، با همان چین و چروک صورت، آخرین لباسی که تنش دیدم را پوشیده، انگار جلویم ایستاده، دوست دارم مرا در آغوش بگیرد و گرمای دستانش را روی سرم حس کنم، صدایش را و بوسه هایش را یاد بازی های کودکانه با او می افتم، یاد مهربانی بی انتهایش  دستانم را حلقه میکنم تا شاید گرمایش را جس کنم اما نمیشود، دور میشود خودکارم را بر میدارم و بین 4 انگشتم میچرخانمش، حرکت سختیست. خیلی وقت است این حرکت را انجام میدهم، از همان سالها، اما هیچ وقت مثل او نمی توانم سالها و سالها میگذرد اما همیشه در بین خاطراتم هست. هنوز با یادش تپش قلبم نامنظم میشود و چشمانم نمناک هنوز دوستت دارم به همان اندازه سابق، پدربزرگ
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۱ ، ۱۸:۱۶
مستر نیمــا