ساحل افکار

بایگانی

آرشیوی

چهارشنبه, ۴ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۴۶ ب.ظ
آرشیوو که پاک کردم فایلاشو نگه داشتم. امروز رسیدم به فولدرش گفتم یکی از پست های قدیمیو بذارم که بمونه یادگاری اندر احوالات سفر شیخ ما، نیما و یارانش این چنین نقل کرده ه اند که شیخ ما نیما پس از مدتی از گذران آش خوری در اهواز و گرم شدن هوا فکر سفر به سرش همی در افتاد و از آن رو تنی چند از یاران پایه را گرد خویش جمع کردی که ای یاران بشتابیم و فرصت را ارج نهیم که تا مجردی باقیست به سیاحت و سماع رو آوریم که این آخرین فرصت است و بعد از آن سفر رفتن همان و دمپایی خوردن همان و یاران جمعگی با این سخن موافقت کردند و متاهل ها نیز در غیاب نسوانشان با آن ها راهی شدند. کوله ها ببستند و سوار بر خری آهنین، قطار نامی، راهی سفر شدند به مقصد بیشه. و کوله ها پر بود از هر نوع خوردنی و نوشیدنی و لواشک جات و غیره آن چنان که دگر آن ها را جای نبود (همینک نگارنده دهانش آب افتاد) و چون خر آهنین به نشانه حرکت نعره ای کشید و یاران شادمان و کیفور همی خوردند و خوابیند و تا به میانه راه رسیدند و در میانه راه آن ها را دیگر هیچ طاقت خوردن نبود زیرا که همه مستغرق در طبیعت بکر بودندی و مناظر را از دست همی ندادند چونان که تا شامگاه به مقصد رسیده و سرمست از زیبایی اطراف بودند. چو یاران همی به مقصد رسیدند کلبه ای را به عاریه گرفته و بخوسبیدند. آن شب نیز بگذشت و چونان که سپیده صبح به بالین یاران رسید و آفتاب بسترشان را نوازش داد بیدار شدند و عزم آبشار یا همان waterfall خودمان کردند و چو آبشار را بدیدند لذت ها بردند و عکس ها گرفتند برای facebook شان چونان که ظهر رسید آفتاب، بخت برگسته مرغی، آفتاب عمرش غروب کرد و بر سیخ ها بشد و غذایی بس نیکو بشد و پشت آن هندوانه نگون بختی بر زمین خورد و بعد آن ...و بعد آن ...و... چونان که یاران را دگر شکم یاری خوردن نداد و راهی رودخانه شدندند و آبتنی همی کردند و در ساحل پای کوباندند و چون شامگاه رسید یاران را هوس جنگل خوابی به سر افتاد و به جنگل شدند و چادرها به پا کردند و آتشی به بپا شد و تن و لوبیایی بخوردندی و بر پای آتش سخن ها و لطایف برفت و خنده ها بشد و به سماع آمدند و پای کوبیدند و همی نعره ها زدند و تا پاسی از شب به مکاشفت در اسرار ستارگان پرداختندی، ناغافل از حوادث پیش رو چونان که عزم خواب کردند و به کیسه های خواب همی داخل شدند و لطایف منکراتی بگفتند و خنده ها برفت و از خشم آسمانها نهراسیدند، تا آن که آسمان و ابرها در هم آمده و بر سر یاران همی باریدن گرفت تا صبح و یاران در کیسه های خواب خیس و مستاسل بگشتند و کاری نتوان کردن همی و تا تیغ آفتاب از سر کوه به یاران رسید همی برخود لرزیدند و هیزمی چند جمع کرده و آتش را میهمان دستانشان کردند و شیر داغ بساختند و بع بع بکردند تا گمان کنند شیر بز تازه است با خوردنش گرم شدند ! و چون باران اندکی در باریدن درنگ کرد یاران عزم دهکده کردند. گفته اند که چونان گل بر زمین  بود که هریک ، یک من گل به کفش داشتی و به سختی قدم ها برداشتی تا برسیدند و دوباره روی به کلبه آوردند و دستار خشک بکردند و دوباره بخوردند و بخوردند و بخوردند تا آنجا که یکی از یاران را دگر طاقت نماند و شکمش به زاری افتاد و همی بر خانه افکار بشد تا صبحدم .  چونان که خر آهنیین زوزه کشان به ایستگاه راه آهن رسید یاران بر پشت آن سوار شدند و تا صبح خرو پف های عرفانی بکردند تا به خانه رسیدند و زان پس شیخ گفت که یاران من شما را بهر خوردن ساخته اند نه سیاحت
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۰۴
مستر نیمــا
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">