ساحل افکار

بایگانی

انعطاف

جمعه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۲۰ ب.ظ

این خصلتی که خدا تو وجود آدم ها گذاشته که بتونن خودشون رو با شرایط وفق بدن، یعنی هر آدمیو بذاری تو یه شرایطی بعد یه مدت ناخوداگاه مغز و بدنش کمکش میکنن به اون شرایط عادت کنه و خودشو با اون شرایط تطبیق بده، به اون مرحله که رسیدی دیگه سختیش واست زیاد نیست و بهش عادت میکنه، حتی ازش لذتم میبری

مغز و کاراییش خیلی جالب و شگفت انگیزه واقعا. تا حالا بوده تو شرایطی باشین و بعد خودتون رو باهاش وفق داده باشین؟؟بعدش جه حسی داشتین؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۷
مستر نیمــا
معمولا خیلی طول میکشه تا به یه شرایطی عادت کنم و خودم رو باهاش وفق بدم.اما در نهایت موفق میشم شرایط جدید رو بپذیرم و دوس داشته باشم.خیلی حس خوبیه. یجور حس پیروزی بهم دست میده و رضایت از خود..

پس انعطاف پذیریتون کمه

دقیقا

بنده خودم رو با محیط خوابگاه وفق دادم!
البته اون موقع که خوابگاهی شدم فکر می‌کردم خوابگاه آخر جهنمه
چون از اتاقی که مال خود خود خودم بود منتقل شدم به جایی که مال همه بود
همچنین خودمو با فرهنگ و آداب و رسوم یه شهر دیگه وفق دادم
با نحوه پوشش و برخورد و اعتقادات متفاوت
شهری که هنوزم که هنوزه توش حس غربت دارم ولی دیگه بهش عادت کردم
با یه موضوع دیگه هم خودمو وفق دادم که اوایل فکرشم نمی‌کردم بتونم...

حس نهایی: یه حس خوب! حس برتری, اینکه ایول به خودم که تونستم

با یه سری چیزا هم نتونستم خودمو وفق بدم, ینی نخواستم که وفق بدم
با اخلاق و رفتار بعضی از هم‌اتاقیام مثلاً 
که خب راه حلش جدایی بود
و حس الانم این نیست که ضعیف بودم و کم آوردم و نتونستم بسازم

نمیدونم میدونید یا نه, فلزاتی که خاصیت مغناطیسی دارن چند دسته ان
پارا مغناطیس و دیا مغناطیس و فرو مغناطیس و غیره
یه سری رو وقتی تو یه شرایطی قرار میدی, جهت گیری شون مثل اون شرایط میشه ولی این جهت گیری موقته
یه سریاشون این جوری نیستن و تغییرشون دائمیه
یه عده هم اصن تغییر نمیکنن
من ترکیبی از هر سه دسته ام!

این یکی از بهترین خصوصیاتیه که اگه فردی داشته باشه تو زندگی خیلی راخت خواهد بود

شما البته یکم از متوسط کمتر داری به نظر من. ولی داری پیشرفت میکنی و یاد میگیری

سلام 
خدا قوت جناب آقا نیما.
چرا باوجودی که من نمیتونم بگم مستر ؟:دی 
فکر کنم سخته برام:دی 

+خب اول خودتون بگین تا ما هم بگیم شده یا نشده بعد چکار کردیم و ...:))
اول میشه خودتون بگین ؟:))

سخت نیست. بگین عادت میشه:)))

من خیلی زیاد. تو شرایط مختلف با آدم های خیلی مختلف زندگی کردم و هر مرحله خودمو وفق دادم. حس خیلی خوبی داره. حس این که من میتونم!

من تقریبا هر روز با این مساله ی وفق دادنه مواجهم
ولی یه چیزی که هست
همیشه وفق دادن تهش به عادت کردن ختم نمیشه، یعنی این دوتا الزاماً یکی نیستن و نمیشن
ولی اره شده!
هم با آدمای مختلف، هم با مکان های مختلف، هم با شرایط مختلف
و یکی از مهم ترین فاکتورای زندگی اجتماعیه، کلا تو هر مقطعی
حس موفقیتم بهم دست داده هر سری که تونستم
مخصوصا وقتائیکه با کمترین کانتکت و اختلاف و درگیری ممکن یه سری وفق دادنام شکل گرفته

خیلی خوبه اگه بتونید اینکارو بکنید

میگم سخته شما باور کنین دیگه :))
من خودم زبان خوندم برای همینم بیشتر برام سخته :دی 
همون آقا نیما بهتره بنظرم مستر ؟:دی 

+ به اندازه یه طومار من خودمو وفق دادم به شرایط زندگی و محیطی که توش قرار گرفتم اگر بگم فکر کنم  یه رمان طول میکشه. موافقم حس خیلی خوبی داره حس قدرت داره اصلا :))
یه نمونه شو شاید امشب اومدم گفتم البته شاید :دی 
چون شما هیچی نگفتین منم شاید نگفتم:))
بعله اینجوریاست :دی 

هر چی راحتین بگین

والا ما که جزو ادمای ناز نازی نیستیم با شرایط کنار میاییم و دم نمیزنیم اهل غر زدنم نیستیم بالاخره نمیشه که همه چیز باب میلت باشه .شرایطش هم تجربه کردم بله چیزی که حتی فکرشم نمیکردم یه روز باهاش مواجه بشم.
سخته ولی خب  ادم خیلی زود به همه چی عادت میکنه اولش سخته ولی شدنیه .

اینا همش قدرت مغزه

والله هر سری واسه من شرایط جدیدی پیش اومد,چنان با اشتیاق شیرجه رفتم توش که بعدا شرایط قبلیمو کمتر به یاد آوردم
کلا,تجربه کردن مدل های متفاوت از زندگی,برام هیجان انگیزه
اما با مسایل اعتقادی,اصولا سنتی برخورد میکنم
حتی وقتی هم دانشگاهیای خیلی راحت داشتم,یادم نمیاد تونسته باشم حتی تو یکی از عکسای دور همی,بدون روسری باشم.یا به محض اینکه میخواستن دوربین روشن کنن واسه یه فیلم یهویی و خاطره ناک,من میپریدم سمت شال و روسری
شاید باعث تمسخر و خنده هم میشد حتی,اما هرگز در این مورد نتونستم انعطاف بخرج بدم
دییییییییییگه,,,
بقیه ها رو گمونم تونستم!
محل زندگی,شرایط تحصیلی,آداب و رسوم اقوام مختلف,کلا به نظرم مواجهه باهاشون برام هیجان انگیز بوده

کار درستی کردین اتفاقا تو اون مورد خاص

آقا نیما :))

میشه در مورد این پست تون قسمت طنزشون رو بگیم ؟!:))
آخه من هر چی فکر میکنم که کدومشون بگم موندم.

هر چه میخواهد دل تنگت بگو

وفق دادن با شرایط :))
مرسی.
باب طنز عرض شود که همین ننوشتن تو محیط وب :))
من الان مدت یکماه و خورده ای است که من معتاد به وبنویسی ، پاک پاکم :دی 
و خودمو با شرایط ننوشتن تو وب خودم البته :دی وفق دادم :)))
ولی تو وب دیگر دوستان وبلاگنویس  مثل شما نه :)))
نتوستم فعلا وفق بدم .
ولی واقعا سخته ننویسی منی که مدت دو سال و نیم نوشتم و این آذر بیاد میشد سه سال.
حتی بعد از زلزله ی بلاگفا ، من نتوستم داوم بیارم بازم شروع کردم به نوشتن.
ولی الان خودم با شرایط موجود وفق دادم .
گاهی وقتا میگم عجب  توانایی من داشتم تونستم ننویسم ولی بعدش میگم 
نه بابا تو نمیدونستی اینجوری خوب دوام بیاری بلکه با کمک دوستان تونستی کمی از این درد ننوشتن رو تحمل کنی:))
ولی واقعا هم کمک دوستان مجازی و خوندن پست هاشون و دوستان غیر مجازی تونسته منو فعلا بدور از نوشتن 
کنه !:))
نمیدونم چقدر میشه دوام بیارم ولی میخوام به خودم ثابت کنم میتونم ننویسم و با شرایط جدید خودم وفق بدم.
دوستان مجازیم هنوز که هنوزه میگن باران تو نمیتونی فوقش یکی دو ماه دوباره برمیگردی :))
ولی منم بهشون میگم من میتونم هر چند واقعا سخته یه معتاد از موادش دور کنی و بمدت نامعلومی به تخت ببندی 
که بسمت نوشتن نره:))
البته نوشتن تو وب خودم جایز نیست ولی تو وب شما و سایر دوستان برای من معتاد جایز است:دی 
البته این پست باب مزاح بود ولی اگر سطر سطر زندگیم رو ورق بزنم از بچگی تا الان ، خیلی خیلی زیاد از همون 
بچگی به قول مادرم سازگارترین بچه ی خانواده ام بودم و هستم و خودمو همیشه با خودمو وفق دادم.
الان میبنم بچه های این دوره و زمونه برخلاف زمان بچگی من نمیتونن خودشون رو با شرایط وفق بدم هم متعجبم 
هم گاهی وقتا ناراحت .
موندم چرا بچه های این دوره و زمونه همه چیزیشون باید بر وفق مرادشون باشه و اگر نباشه انگاری آسمون میاد به 
زمین.
بابت پرحرفیم ببخشید .
آخرین شب شنبه تابستونی تون بخیر و شادی :))

پاییزو دوست ندارم. البته اهواز پاییز نداره خوشبختانه

زندگی کلا یعنهی وفق دادن خودمون باهاش
انقدر اتفاقات افتاده که مجبور شدی باهاش کنار بیای

اینم حرفیه

منم بشدت از پاییز بدم میاد.
مگه شما متولد اصفهان نیستین و کارتون تهرانه ؟!o_O
نه ! ؟
یعنی الان ساکن اهواز هستین ؟!
خدا بهتون صبر بده واقعا هر کسی خودش رو با هوای اهواز وفق بده به قول هومن برق نورد تو فیلم دودکش :
اون شخص مرده مرد !!!:))
حتما تو نفت آبادان هم شاغلین یا نه ؟!:دی 
ببخشید بابت کنجکاویم:))
ممنون.

اصفهانیم اهواز کار میکنم

مبهم الملوک ۲۷ شهریور ۹۴ , ۲۳:۳۷
همه چیز توی دنیا از جز به کله....بدن انسان هم اینجوریه....تمام سلول صی شده اند.....همه چیز منظمه...این بحث جسم ادمه 
مثل جسم ادم روحشه....اونم وفق میده خودشو...ولی برخلاف جسم مرور خاطرات داره...برای اینکه ادم یادش نره ...اینکه کجا بود..کیا پیشش بودن.......اگه روح نبود با ربات فرقی نداشتیم ...
من معمولا خودمو با شرایط خوب وفق میدم ..ولی  وقتی میخوام بخوابم  یاد خانواده ام میفتم....و ناخواگه گریه میکنم....بی صدا....تا روز بعد ..و روز مرگی ها....اونم زمانی که از خانواده دورم...اونم فقط بعضی شب ها

سعی کنید موقع خواب به هیچ چیزی فکر نکنید :دی

مشکل حل میشه

مبهم الملوک ۲۸ شهریور ۹۴ , ۰۰:۱۸
نه گفتم فقط یکی دو شب......ادم نمیتونه دلتنگ خانواده اش نشه.....در رابطه با نظر باران جان ...اب و هوا.....خدا نصیب هیچ کس نکنه ...عاقا گرمه....خدا رو شکر  خاک نیست فعلا
در مورد مرگ هم نمیتونم خودمو وفق بدم البته اینطور فکر میکنم

آره ولی اونم حل میشه

بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

من اصلا منعطف نیستم

اگه تو 1 جمعی قرار بگیرم که با من متفاوت باشن دنیا رو سرم خراب میشه!

انقد حس بدی بهم دست میده که آرزومه هر لحظه از اون جمع خلاص بشم

اصلا آدم هایی که مثل من نیستن رو نمیتونم تحمل کنم و ازشون دوری میکنم

خیلی حساس و زودرنجم ، نازک نارنجی و احساساتی ام...

نمونش همین الآن که رفتم نظرات پست قبل و بخونم دیدم تورنادو واسم کُری خونده که: تو مشاعره ، فقط من شماره 2 هستم و شماره 2 مال منه و عشق منه و از این حرفا !

**** ****** ***** * *** * *** ** *** **** *** *** *** **** ** ***** * **** *

*** **** **** ****** *** ** **** ******

**** **** **** *************

چون شما تازه خواننده این وبلاگ شدین خیلی در جریان این حرفا نیستین. ایشون از سال 88 خواننده وبلاگ من بوده و از دوستان قدیمیه

اینم که میگه شماره 2 پارسال تو تمام مشاعره ها شماره 2 بودن. این حرفام بیشتر جنبه شوخی داره!!!!تازه ایشون از یه هفته قبل شماره گرفته بود:))))
از شما این حرفا بعیده!!!!
آدم باید منطفی باشه تا تو زندگیش موفق باشه. ایشونم شما نمیشناسی بیچاره اصلن اهل این حرفا نیست.شما اهل شوخی نیستی کلا فکر کنم؟؟؟درسته؟

من یکی باید بم حالی شه ک ببین! باید ب این شرایط عادت کنی! چ بخای چ نخای!
ولی اگه ته دلم حس کنم ک میشه ب شرایط قبلی برشگت اصن سعی نمیکنم ک عادت کنم
ولی وقتی مطمان شم ک شرایطو باید قبول کنم
راحت باهاش کنار نمیام ولی بعد ی مدت کوتاه راحت میشه برام..ولی عادی نمیشه! اصصلا! شرایط اولیه ی چیز دیگس..

خب همه اول مقاومت میکنن ولی اونایی که راحت تر قبول میکنن کمتر سختی میکشن

دوران کارشناسی چون خوزستان بودم خیلی راحت بودم از نظر اینکه حجاب کامل نداشته باشی و اهل آرایش باشی یا اینکه نمازتو تو اولویت قرار ندی اونم تو محیط خوابگاه خیلی عادی بود بعضی از این رفتارا. چون اکثرا همینطور بودن.. اما دوران ارشد خارج از خوزستان بودم و یه شهر مذهبی. از همون روز اول که برای ثبت نام رفتم وجو اونجا رو دیدم تصمیم گرفتم چادر بپوشم کم کم که با دوستان جدید اشنا شدم حجابمو بیشتر رعایت میکردم رفتارم طوری شد که بدون ارایش میرفتم دانشگاه. نمازمو اول وقت میخوندم و کلا رفتارم عوض شد. حتی بعد از یکسال که از فارغ التحصیلیم میگذره هنوزم چادر میپوشم و حجابمو رعایت میکنم. با وجودی که اطرافیانم مسخرم میکنن به خاطر این تغییرات. اما وقتی اینطور میگن مصمم تر میشم نسبت به حجابم و ناراحت نیستم به خاطر تغییراتی که توی ظاهر و عقایدم به وجود اومد.

نه تنها ناراحت نباشین بلکه باید خوشحالم باشین چون کار درستی کردین

بله بوده
خوب بوده
گرچه اولش کمی سخت بوده
کلا فکر کنم آدم منعطفی نیستم مجموعا
و زیاد دست و پا میزنم تا بتونم شنا کنم

مهم اینه که آدم تلاششو بگنه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">