ساحل افکار

بایگانی

عاشقانه

جمعه, ۷ خرداد ۱۳۹۵، ۰۷:۱۴ ق.ظ

دکترم تجویز کرده بوسه‌ گاهی هم بغل

                                        یک دوقاشق نیمه شب ازآن لب شیرین عسل

خوردم از معجون لبهایت کمی بهر دوا

                                        حال جای سرفه می آید برون شعر و غزل

موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۰۷
مستر نیمــا

عاشقانه آرام

نفس نقره ای ۰۷ خرداد ۹۵ , ۰۸:۵۰
عالی بود :)))
http://asru.blogfa.com/post-55.aspx
یه سر تشریف ببر اینجا :دی

:دی

چون صبا شانه زند طرهٔ عنبربارش
دل یک جمع پریشان شود از هر تارش

آن که نادیده رخش خلق چنین حیرانند
چه کند دیدهٔ حیرت زده با دیدارش

یار، مست می دوشین و حریفان به کمین
آه اگر بادِ سحرگه نکند هشیارش

با طبیبی است سر و کار دل بیمارم
کز مسیحا نفسان به نشود بیمارش

کار من ساخت به یک بوسه لب شیرینش
جان شیرین به فدای لب شیرین کارش

فروغی 

مرسی

آقاگل ‌‌‌‌ ۰۷ خرداد ۹۵ , ۰۹:۳۵
آه دکتر سر من درد بزرگی شده است
بره ی لعنتی ام عاشق گرگی شده است!
:)

مرسیییییی

گفته بودم ک اگر بوسه دهی توبه کنم
ک دگر بار از این گونه خطاها نکنم
بوسه ای دادی چو بر خاست لبت از لب من
شرط کردم ک دگر توبه ی بیجا نکنم


عالی بوددد

ببخشین دوتا کامنت شد ولی اینم الان خوندم دیدم قشنگه گفتم بذارم

دکترم تجویز کرده شعر درمانی کنم

رو به روی چشم‌های تو غزلخوانی کنم

 شعر فروردینی و اردیبهشتی منع کرد

گفت باید نسخه را پاییز و آبانی کنم

 او خودش تاکیدکرده محضر چشمان تو

دیده را وقت سرودن خیس و بارانی کنم

تا که من بهره برم از گرمی آغوش تو...

برخی از قافیه‌ها را من زمستانی کنم

 گفت باید سرزده راهی شوی در خانه‌ام 

من تو را بی دعوتی دعوت به مهمانی کنم!

یک غزل کافیست آن را سر ببرم بهر تو

من همان یک راس را پای تو قربانی کنم

گفت بایدروبه روی تو بریزد خون او...؟!!

قبله‌ام یعنی شوی تو، نامسلمانی کنم....

 پس بیا ای قبله من تا بخوانم یک دعا

روبه روی چشم‌های تو غزلخوانی کنم...

 :)

مرسیییی

زینـب خــآنم ۰۷ خرداد ۹۵ , ۱۳:۳۶
آدرس مطبش ُ نــدارین بدین ؟؟  : دی

مطبشو بستن:دی

امان از آخرین دیدار و وای از آخرین بوسه !

لبت را و دلت را و مسیرت را جدا کردی . . .

کامنت هاتونو چک کنید 

عالی بود

استغفرالله ربی واتوبه الیه :))))
درحال چرخاندن تسبیح!

:))))

استغفرالله توبههههههه

محمدرضا ...... ۰۷ خرداد ۹۵ , ۱۴:۰۵
باز در چهرهٔ خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسهٔ هستی سوزت


باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزندهٔ عشق
که ز چشمت به دل من تابید


باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد تو را نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود


یاد آن شب که تو را دیدم و گفت
دل من با دلت افسانهٔ عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانهٔ عشق


یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعلهٔ حسرت افروخت
یاد آن خندهٔ بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت


رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پردهٔ اشک
حسرتی یخ زده در خندهٔ سرد


آه اگر باز بسویم آیی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعلهٔ سوزندهٔ عشق
آخر آتش فکند بر جانت

شعر قشنگی بود

ممنون

بهار پاتریکیان D: ۰۷ خرداد ۹۵ , ۱۸:۲۶
من گفتم و دکتر موافق نیست ،
تو بهتر از قرصای اعصابی :)))
شعر پست چسبید =)))

دیگه چی؟ :)))))

خانوم تیچر ۰۷ خرداد ۹۵ , ۲۱:۱۹
شعر کیه چه باحاله:)))

شاعرشو نمیدونم متاسفانه

محمدرضا ...... ۰۸ خرداد ۹۵ , ۰۰:۵۸
در گذشت پر شتاب لحظه های سرد
چشمهای وحشی تو در سکوت خویش
گرد من دیوار می سازد

می گریزم از تو در بیراهه های راه
تا ببینم دشتها را در غبار ماه
تا بشویم تن به آب چشمه های نور
در مه رنگین صبح گرم تابستان
پر کنم دامان ز سوسن های صحرایی
بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبهٔ دهقان

می گریزم از تو تا در دامن صحرا
سخت بفشارم به روی سبزه ها پا را
یا بنوشم شبنم سرد علفها را

می گریزم از تو تا در ساحلی متروک
از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی
بنگرم رقص دوار انگیز طوفانهای دریا را

در غروبی دور
چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم
دشتها را ، کوهها را ، آسمانها را
بشنوم از لابلای بوته های خشک
نغمه های شادی مرغان صحرا را

می گریزم از تو تا دور از تو بگشایم
راه شهر آرزوها را
و درون شهر ...
قفل سنگین طلایی قصر رویا را

لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راهها را در نگاهم تار می سازد
همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار می سازد

عاقبت یکروز ...
می گریزم از فسون دیدهٔ تردید
می تروام همچو عطری از گل رنگین رویاها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
می روم تا ساحل خورشید .
در جهانی خفته در آرامشی جاوید

نرم می لغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
پنجه های نور می ریزد بروی آسمان شاد
طرح بس آهنگ

من از آنجا سر خوش و آزاد
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
راههایش را به چشمم تار می سازد
دیده می دوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
همچنان در ظلمت رازش
گرد آن دیوار می سازد

مررسییی

کامنت داشتم اینجا ؟ :)))

نه کامنتی نداشتین!!

در جامعه ی اسلامی و وبلاگ اسلامی همچو شعری انتشار دادن رواست؟
آیکون نوچ نوچ نوچ و پسر فلانی خانم رو ببین چیا می نویسه و اینا...

ملت در کلا عام از اون کارا میکنن کسی نمیگه چرا

شما به این شعر ما گیر بده حالا:پی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">